روزهای ما


يعني من عاشق اون لهجه اشم كه من در آورديه!!
من گاهي اوقات ته كلماتم يه "اس" ميگم به نظر خودم كه مخفف استه ! مثلا: در جواب اين چيه ميگم پنكس (پنكه است) يا دايره اس، مربعس و ...

حالا محمد ياد گرفته ته هر كلمه يه اس ميذاره:
كولس (كولر)، بغس(بغل)، چنگاس(چنگال)، كتيس (كتري) و ... !

دو تا كلمه رو هم كاملا معلومه از من ياد گرفته! يكي آهان يكي ايناهاش!
اينقدر بامزه ميگه:
آهاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااان (در مواقعي ميگه كه كاري رو تلاش كرده و تونسته انجام بده)
ايناهاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااش! (عاشق كشيدن الفشم)

 

آهاي پسرك!
عاشششششششششششششششششششقتم.
ميفهمي؟؟؟

بعد نوشت:
۱. باز هم يك سايت خوب براي مامان هاي امروز و بچه هاي ديروز!
۲. مريم جون درسته! من از طريق وبگذرمتوجه شدم شما بهم سر ميزنيد ولي چون بلاگ اسپات فيلتره هيچ وقت نشد بهتون سر بزنم ولي به نگين كه گفتم چند تا پستتون رو برام بفرسته گفت شما دوستشيد و من فكر كردم وبلاگمم اون بهتون معرفي كرده! (ببخشيد ديگه در ملا عام جواب دادم!! هيچ راه ارتباطي ديگه اي نبود)

+ نوشته شده در  ۱۳۹۱/۰۴/۲۷ساعت 23  توسط مریم  | 


آنقدر من و فيروزه و نگين با هم صميمي بوديم كه اگر آنها نبودند كودكي هايم ناقص بود.
۹ ماه بعد از من فيروزه مادر شد و ۹ ماه بعد از فيروزه هم نگين.

نگين مهربانم!
اين صفت مهربان كه ميگويم واقعا برازنده ي توست. خوش به حال فرشته ات كه مادري مثل تو دارد. كاش ميشد اين فرسنگ ها فاصله نبود و كنار هم بوديم ...
مادر شدنت مبارك عزيزدلم.

فيروزه عزيزم!
بالاخره خاله شدي! بيا بغلممممممممممممممممممممممممممممممممممممم

+ نوشته شده در  ۱۳۹۱/۰۴/۱۹ساعت 15  توسط مریم  | 


پسرك شيرين و دوست داشتني من!
هجده ماهگي ات مبارك.

+ نوشته شده در  ۱۳۹۱/۰۴/۱۶ساعت 1  توسط مریم 


يه مقاله خوب پيدا كردم كه به سوال هاي بچه ها درباره خدا جواب ميده.
برچسب‌ها: سوالات کودکانه
ادامه مطلب
+ نوشته شده در  ۱۳۹۱/۰۴/۱۶ساعت 0  توسط مریم 


حالا من با يك طبقه فاصله برگشته ام به دوران كودكي آنقدر نزديكم كه شايد حتي درد نيش زنبوري كه دستم را گزيد را هم بتوانم حس كنم. يا درد شكستن سرم زير درخت هلو. اي واي! چقدر جايت خاليست درخت هلو! پر از خاطره بودي. حالا آن سرو كه آمده است به جايت لابد قرار است ابدي باشد.

چقدر ارتفاع  سرسره پارك كم شده است! ها؟ يعني من از همين سرسره بالا و پايين ميرفتم و به نظرم مرتفع بود؟

آهاي سميرا! دوست خوب كودكي ام! كجايي ببيني كه من بازگشته ام به اينجا كه با پسركم دوباره بچگي كنم.

+ نوشته شده در  ۱۳۹۱/۰۴/۱۴ساعت 1  توسط مریم  | 

موضوع اين هفته تاپيك تربيت مذهبي كودكان درباره پاسخ به سوالات فلسفي كودكانه درباره مرگ يه جمع بندي شده. گفتم اينجا هم بذارم شايد به درد كسي بخوره. درباره بقيه سوالات هم جمع بندي شد انشالله ميذارم.


برچسب‌ها: سوالات کودکانه
ادامه مطلب
+ نوشته شده در  ۱۳۹۱/۰۴/۱۴ساعت 0  توسط مریم 


امشب براي پسركم از پسفردا گفتم كه همه شاديم و دست ميزنيم كه سالگرد ولادت اماممان است و پسرك پيشاپيش دست زد! و گفتم دعا هم بايد بكنيم اماممان پنهان است دعا كن كه بيايد دستهايش را به حالت دعا بالا آورد و بعد از اللهم عجل لوليك الفرج و آمين من گفت آمين!

يا ابا صالح!
به حرمت دعاي پاك كودكان و خوبان بيا!

پيشاپيش عيدتان مبارك

+ نوشته شده در  ۱۳۹۱/۰۴/۱۴ساعت 0  توسط مریم  | 


يك خانه خلاقيت (خانه كودك برج ميلاد) خوب براي تهراني ها

+ نوشته شده در  ۱۳۹۱/۰۴/۰۹ساعت 0  توسط مریم 


* يكي از اقواممون بعد از يك مهموني ما رو رسوند خونه! اونجا كه اومد انگار كه خيلي تعجب كرد! ولي خودشو كنترل كرد!! بعد به من گفت ببييييييين اصلا ناراحت نباشي هااااا هيچ كس اول زندگي خونه نداشته اصلا ناراحت نباشي اينجا زندگي ميكني هااااااااااا!

* باز دوباره يكي از اقواممون منو براي اون يكي مثال ميزنه ميگه: دلتو بذار كنار دل مريم اين همه مدت كجا زندگي كرده هيچي ام نميگه!!!

حالا احتمالا من مشكل دارم كه نميفهمم منظورشون از اين صحبت ها چيه؟!! يعني واقعا به نظرشون اينقدر زندگي تو خوابگاه سخته؟!! البته همونطوري كه گفتم فقط اسمش خوابگاهه وگرنه به قول ليلا ملت خونه ميخرن ۴۵ متر! خلاصه اونقدهام كه از بيرون نگاه ميكنن اوضاع سخت نيست.

من واقعا قبل اينكه برم فكر ميكردم سخت باشه مخصوصا دوري از خانواده ولي اونقدرها كه فكر ميكردم سخت نبود. فكر ميكردم خيلي وابسته به خانواده باشم! ولي خداروشكر ميكنم به خاطر تربيتشون كه منو تونستن مستقل بار بيارن .

شوهرم بهم ميگه خوووووب اومديم ولايت ... بعدش ميگه راستي تو كه خيلي هم ناراحت نبودي!!!!

پ.ن. هاجر! راست ميگي خيلي وقته درباره محمد ننوشتم. عذاب وجدان گرفتم


برچسب‌ها: خوابگاه متاهلی, خوابگاه متاهلی دانشگاه شریف
+ نوشته شده در  ۱۳۹۱/۰۴/۰۳ساعت 9  توسط مریم  | 


گاهي دلم عجیب خواهر ميخواهد ...
+ نوشته شده در  ۱۳۹۱/۰۴/۰۳ساعت 9  توسط مریم