روزهای ما

سلام

الان که انار اومده یاد پارسال افتادم بسییییییییییییییییییی انار میخوردم!
طوریکه شوهرم قبل از اینکه انارها تموم بشه باز میخرید یه وقت من نمیرم از بی اناری!!
شب ها مینشستم کنار کامپیوتر و به انارها نمک میزدم و میخوردم و لذذذذذذذذذذت میبردم!!

بعد یک کشف مهمی هم من در دوران بارداری کردم اونم اینکه لیمو شیرین چه میوه ی خوشمزه ایه و من تا به این سن نمیدانستم!!!!!

این روزها انار و لیمو شیرین منو میبره به روزهای خوب بارداری ...

+ نوشته شده در  ۱۳۹۰/۰۷/۲۳ساعت 23  توسط مریم  | 

سلام مرد كوچولوي من،

ديگه شمارش معكوس شروع شده.
كي خدا بهت اجازه ميده؟؟
من منتظرم ...
نصف شبها حتي يه درد كوچولو رو هم نشونه ورود تو ميدونم ولي ميفهمم نه! خبري نيست كه نيست!

فردا ۳۹ هفته امون تموم ميشه.
۳۹ هفته با هم بودن، با هم نفس كشيدن ...

من منتظرتم عزيز دلم
هروقت خدا اجازه داد بيا پيشم ...

+ نوشته شده در  ۱۳۸۹/۱۰/۱۱ساعت 13  توسط مریم  | 

سلام مامانی،

از وقتی تو اومدی تو دلم قدر مامانمو بیشتر میدونم.


پ.ن شاید بعدا پست رو کاملتر کردم.


+ نوشته شده در  ۱۳۸۹/۰۷/۲۰ساعت 1  توسط مریم  | 

سلام،

عزییییییییییییییییزم مامان عاشق تکون هات شده خصوصا جدیدا که خیلی بامزه است پس تا میتونی تکون بخور که دلم واسه این روزها تنگ میشه ...

تو به دنیا میای و من دلم برای دوران جنینیت تنگ میشه.
تو وارد دنیای کودکی میشی و من دلم برای دوران نوزادیت تنگ میشه.
تو نوجوون میشی و من دلم میخواد همون کودک کوچولوی خودم باشی.
تو جوون میشی ...

آره اینطوریه؟

+ نوشته شده در  ۱۳۸۹/۰۷/۱۰ساعت 1  توسط مریم  | 

خدایا!
مرا لایق واژه مقدس "مادر " که به لطف کودک معصومی که درونم جان میگیرد بر من نهاده میشود بکن .

خدا جونم!
فوق العاده خوشحالم که نی نی ناز من یک ماه رجب رو هم تو بطن من درک میکنه. 
جزو این "الرجبیون" قرارش بده ...

+ نوشته شده در  ۱۳۸۹/۰۳/۲۶ساعت 12  توسط مریم  | 

سلام،

به نظر خیلی سخت میاد خیلیییی .
من میتونم مادر خوبی باشم؟؟
فقط خدا باید کمکم کنه فقط ...

دعام کنین.

+ نوشته شده در  ۱۳۸۹/۰۳/۱۵ساعت 16  توسط مریم  | 


هنوز باورم نمیشه ...

من
دارم
مادر
میشم ...

+ نوشته شده در  ۱۳۸۹/۰۳/۰۸ساعت 15  توسط مریم  |