روزهای ما


دندان عقل خود را جراحي نموده و درگير هستيم!

شب اول در رختخواب استراحت ميكرديم و مادر هميشگي نبوديم! محمد به نزدمان آمد و گفت:
من چرا فقط يه دونه مامان دارم؟!!!!

صحيح است! چرا من ميتوانم چند فرزند داشته باشم ولي محمد نميتواند چند مادر داشته باشد؟!!!! خب كار ما هم سبكتر ميشد! والا !!

+ نوشته شده در  ۱۳۹۲/۰۶/۲۸ساعت 21  توسط مریم  | 


يك روز خيلي خوب ميتونه اينطوري ساخته بشه:

وارد يه مغازه ميشم وقتي به فروشنده نگاه ميكنم چهره استاد محبوب كانون زبانم رو ميبينم اونم بعد از ۹ سال! ناخودآگاه ميگم: واي سلام استاد! اونم ميگه سلام! بذار فاميلتم بگم! خانم ..... ! و من مبهوتم كه بعد از ۹ سال چطوري منو يادش بود!

چقدر خوشحال شدم ديدمش

+ نوشته شده در  ۱۳۹۲/۰۶/۲۵ساعت 14  توسط مریم  | 


اين روزها محمد درگير يك سري آناليزهاست!! فكر ميكند فلان چيز نباشد نتيجه اش چه ميشود؟ و البته نتايج افكارش را با ما نيز در ميان ميگذارد، دلچسبترينش اين بود:

 اگه من نبودم كه تو تهنا بودي ...

+ نوشته شده در  ۱۳۹۲/۰۶/۲۰ساعت 14  توسط مریم  | 

یک بار جایی بودیم، پسر چهار ساله ی یکی از اقوام سعی داشت به زور کتاب محمد رو ازش بگیره، طبیعی بود که محمد هم بهش نده! منم چیزی بهش نگفتم. مادر اون پسر اینو که دید رفت بالای منبر! که بعله من پسرم همسن پسر تو بود هروقت کسی میرفت تو اطاقش همیشه اسباب بازی هاش رو به بقیه میداد منم خیلی باهاش حرف میزدم که میخوای بقیه باهات دوست بشن اسباب بازی هات رو بهش بده و ... (روضه مفصلی برام خوند) بهش گفتم ببین من بنا ندارم تا سه سالگی به طور خیلی مستقیم ازش بخوام وسایلشو به دیگران بده، داد که چه بهتر، نداد هم نداد! مهم اینه که احساس امنیت کنه.

این قسمت جزو سخنرانی هام برای اون مادر نبود:
ولی همیشه براش تو قصه ها به طور غیر مستقیم میگفتم که بهتره اسباب بازی هامون رو به هم بدیم.
الان کم کم میبینم اوضاع داره فرق میکنه، اولین صحنه ها از اومدن باران رویت شد! اصلا باورم نمیشد! خیلی از اسباب بازی هاش رو داد به باران. نمیگم صد در صد اوضاع خوب بود نه اصلا! ولی پیشرفتش عالی بود! آخه فروردین که پسر یکی از دوستام اومده بود خونمون، محمد نمیذاشت حتی اون دست به اسباب بازی هاش بزنه، قبل از اینکه نیت کنه بره به طرف یکی از اسباب بازی هاش، محمد در یک صدم ثانیه اون اسباب بازی رو برمیداشت!!! و البته منم هیچ واکنشی نشون نمیدادم! دوستمم یه خورده نگران رفتار تربیتی من بود :دی! بهم گفت بهتر نیست بهش بگی اسباب بازی هاش رو بده؟!!!

خلاصه دیروز هم مهدی (پسر نگین) اینجا بود که دیگه اوضاع واقعا بهتر از بهتر بود!

به این نتیجه رسیدم که صبر در رشد کودک حرف اول رو میزنه، بالاخره نتیجه ی رفتارهامون رو با بچه ها میبینیم ولی نه زود! یک روانشناس بهم گفت بازده کارهات نامرئیه و دیر به نتیجه ای که میخوای میرسی.

اینم یک مقاله در رابطه با همین حس مالکیت کودکان.


برچسب‌ها: کودک دو تا سه سال
+ نوشته شده در  ۱۳۹۲/۰۶/۱۵ساعت 15  توسط مریم  | 


مهم است که کودکان بفهمند که احساس هایشان اشکالی ندارد، بلکه بدرفتاریهایشان اشکال دارد. همه ی احساس ها و همه ی ارزوها قابل قبول هستند، اما همه ی رفتارها قابل قبول نیستند، بنابراین کار والد این است که رفتار را محدود کند، اما آرزوها را نه!

منبع (+،+،+)


برچسب‌ها: هوش عاطفی
+ نوشته شده در  ۱۳۹۲/۰۶/۱۵ساعت 13  توسط مریم  | 

قرار است اینجا هم بنویسیم!

+ نوشته شده در  ۱۳۹۲/۰۶/۱۲ساعت 1  توسط مریم 

شب های ِ این روزهای ما اینگونه میگذرد:
-یه قصه بگیم بعععععععععععدش بخوابیم باشه؟!
باشه! قصه ی چی بگم؟
-قصه ی ماست با ساعت، قصه ی یه موش با یه موش دیگه، قصه ساعت، قصه ی یه الاغ با یه الاغ دیگه، قصه ی شیر، قصه ی میمون، قصه ی پاکت شیر، قصه ی ملافه و ...

چقدر هم ما استعداد داستان پردازی داریم !!!



شدیدا بی ربط نوشت: خدایا میشه یه روز من از سگ نترسم؟؟؟؟ یه سگ سیاه بزرگ اومده تو شهرک بعد همین امروز صبح باید با محمد تنها بریم بیرون (فاصله ده ثانیه ای تا ماشین رو کجای دلم بذارم؟!!!!! )


+ نوشته شده در  ۱۳۹۲/۰۶/۰۶ساعت 6  توسط مریم  | 

ما ماهواره نداریم ولی خیلی دوست داشتم محمد به جای همینقدریکه پویا میبینه شبکه ی هدهد ببینه! حالا گاهی از اینجا میبینیم.

گفتم لینکشو بذارم شاید کس دیگه ای هم بخواد.

+ نوشته شده در  ۱۳۹۲/۰۶/۰۳ساعت 17  توسط مریم 


خداروشکر این پروژه هم رو به اتمامه.

من اصولا سعی میکنم پست های طولانی ننویسم، چون خودم حوصله ی خوندن پست های طولانی رو ندارم! اما این یه مورد فرق میکنه، این پست رو با جزئیات مینویسم شاید و فقط شاید به درد یک نفر بخوره!
فک کنم دیگه همه بدونن من زیاد سرچ میکنم (الکی!!) ولی راستش هرررچی در این مورد سرچ میکردم و مقاله میخوندم بیشتر سردرگم میشدم! نه میفهمیدم محمد کی آمادگی داره، نه راهکاری پیدا میکردم بتونم محمد رو ببرم حداقل توی دستشویی خلاصه سرچ کردن های من تو این مورد هیچ فایده ای نداشت!

نکاتیکه قبل از از پوشک گرفتن حتما مد نظر قرار بدید:
1. توسل (من شب قبلش دعای توسل خوندم و به یکی از ائمه متوسل شدم که کمکم کنن) [دلارام عزیزم ممنون از یادآوری این نکته :) ]
2. قبل از ۱۸ ماهگی هرگز، هرگز سراغ پروژه نرید! بعضی ها میگن از ۲۸ ماهگی شروع کنید و بعضی ها هم اعتقاد دارن حتما بعد از دو سال و نیمگی باشه. و اینکه، هم تجربه ی شخصیه من، هم جایی خوندم که هرچی کودک به سه سالگی نزدیکتر باشه زودتر نتیجه میگیرید! خودم دو سال و هفت ماهگی شروع کردم.
3. اول از همه ببینید خودتون آمادگی دارید یا نه؟! این خیلی خیلی مهمه! اول آمادگی خودتون بعد آمادگی کودکتون. میتونید از این آزمون هم استفاده کنید. [البته من سری قبل از این آزمون استفاده کردم و نمره ی قبولی گرفتم (لب مرز) ولی نتیجه نداد. شایدم یکی دو سوال رو الکی جواب دادم!]
4.برای اینکه بدونید کودکتون آمادگی داره یا نه میتونید از این چک لیست استفاده کنید. [منبع: (فارسی-انگلیسی)]


برچسب‌ها: از پوشک گرفتن, کودک دو تا سه سال
ادامه مطلب
+ نوشته شده در  ۱۳۹۲/۰۶/۰۱ساعت 14  توسط مریم  |