روزهای ما

توصيه مادرانه ي ما اين است كه به هنگام خريد دمپايي دقت فرماييد كه خيلي ضايع نباشد زيرا ممكن است كودك دلبندتان كليك كند بر روي آن دمپايي كه داخل و بيرون از خانه، هنگام خريد و مهماني هميشه پايش باشد .

كودكي هايمان يك جفت دمپايي داشتيم كه مادرمان به رسم يادگار آن را برايمان نگه داشته است! حالا پسرك عاشق اينها شده است!! يعني كاملا تيپ ميزند با اين دمپايي ها !!!!!

ما نيز مادري روشنفكر شده ايم همينقدر كه ميگذارد لباسهايش را عوض كنيم خوشحاليم و دمپايي هاي نارنجي را روي چشمهايمان ميگذاريم !!

پ.ن:
۱. اين روزهاي پسرك به پيدا كردن افعال معكوس فعل هاي ما ميگذرد:
اوجش اين است كه شعر بچه شيعه را ميخواند با افعال معكوس !
ماييم و پسركي مستقل كه ميدانيم اين روزها ديگر برنميگردند بنابراين سعي ميكنيم از همين روزهاي استقلال طلبي هم لذت ببريم.
۲. كيفيت پايين عكس را بگذاريد به حساب لرزش دستمان هنگام حركت ماشين و البته با دوربين نيست و موبايل است !


ادامه مطلب
+ نوشته شده در  ۱۳۹۲/۰۴/۲۹ساعت 16  توسط مریم  | 


اين عكس نه روزگي ِ پسرك ِ مستقل ِ دوست داشتني ِ دو سال و شش ماه و هفت روزه ي من است.

و ...


ادامه مطلب
+ نوشته شده در  ۱۳۹۲/۰۴/۲۹ساعت 15  توسط مریم  | 

جريان كتابت را جا بگذار (در ادامه مطلب كامل ميتونيد درباره اش بخونيد) چند سالي است رونق پيدا كرده است ولي از اونجاكه دوست داشتم در اطلاع رسانيش شركت كنم خواستم يك پست درباره اش بنويسم.

اين سايت (+) برگرفته از سايت خارجي Book Crossing هست و كمك ميكنه بدونيم كتابمون الان كجاست. اينجا بروشور سايت هست و اينها هم برچسب هاييكه به كتاب ميتونيم بزنيم. خيلي راحت ميتونيم از اين برچسب ها و سايت هم استفاده نكنيم و فقط يه توضيح اول كتاب بنويسيم كه ميخوايم اين كتاب در گردش باشه ولي از اونجاكه كنجكاوي باعث ميشه بخوايم بدونيم الان كتابمون كجاست اين سايت جذابيت پيدا ميكنه!

اگه شما هم دلتون ميخوايد فرهنگ كتابخوني ترويج پيدا كنه اطلاع رساني كنيد!


ادامه مطلب
+ نوشته شده در  ۱۳۹۲/۰۴/۲۸ساعت 0  توسط مریم  | 

+ نوشته شده در  ۱۳۹۲/۰۴/۲۷ساعت 1  توسط مریم 


سر ميز غذا نشسته ايم، من غذا دهن پسرك ميگذارم او هم به مادرش غذا ميدهد، من پسرك را بغل ميكنم او هم مادرش را ...

 

تا همين ۳ سال پيش نقشهايشان سرجايش بود، سه سال است جايشان عوض شده است. غيطه ميخورم به مادري هايش كه اينگونه پسري بارآورده كه هزاران بار بهتر از دختري هواي مادرش را دارد.
ميگفت براي همين روزهاي مادر بود كه كانادا را ول كردم و آمدم كنارش.

+ نوشته شده در  ۱۳۹۲/۰۴/۲۲ساعت 0  توسط مریم  | 

پیش نوشت: سلام بر خوانندگان خوب این وبلاگ! ببخشید ادامه پست قبلی‌ هنوز در دست نوشتن هست، و به زودی زود پستش گذاشته میشه، با عرض پوزش از تاخیر.

یه سوالی‌ برام پیش اومده بود، و بیشتر جنبه تحقیقی برای خودم داره، برای همین خوشحال میشم که تجربه خودتون و اگه احیانا اطرافیانتون رو میدونید برام کامنت بذرید. انشا الله، اگه به اندازه کافی‌ نظر داشتیم، من خلاصه نظرات رو تویی یه پست دیگه میزارم. خب اگه می‌خواهید ببینید موضوع از چه قراره بریم ادامه مطلب:


ادامه مطلب
+ نوشته شده در  ۱۳۹۲/۰۴/۲۱ساعت 3  توسط نگین  | 


21 تير ماه روز بدون نايلكس با شعار امروز يك كيسه پلاستيكي كمتر

لطفا اطلاع رساني كنيد.

ميدانيد بین 300 تا 500 سال طول می‌كشد پلاستيك ها به طبیعت برگردند و تجزیه شوند؟

گام اول: نگرفتن کیسه پلاستیکی هنگام خرید در صورت عدم لزوم
گام دوم: همراه داشتن یک کیسه پارچه ای

+ نوشته شده در  ۱۳۹۲/۰۴/۲۰ساعت 20  توسط مریم  | 


هدف: شناخت كاركرد بعضي از اعضاي بدن، خداشناسي
شركت كننده ها: حداقل يه كودك و يه بزرگ و ترجيحا دو بزرگ يك كودك!
ميتونيد اسم بازي رو هم بذاريد: خدايا ممنون :)

 

به كودكتون بگيد چشمتون رو بكنه (!!!!!) سپس اداي فرد نابينا رو دربياريد و مثلا بگيد اي واي ديگه نميتونم هيچ جا رو ببينم تو كجايي؟!! چشممو پس بده! و وقتي چشمتون رو پس داد (!!) از خدا تشكر كنيد كه بهتون چشم داده!  تمام اين كار ها رو ميتونيد براي گوش، دست، پا، دهان، لب، بيني و ... انجام بديد!
حالا ميتونيد جاتون رو جا بجا كنيد.

 

پ.ن:
۱.وقتي كه گوشتون رو ميكنه نياز به يه نفر ديگه هست كه توضيحات لازمه رو بده براي همين در تعداد شركت كننده ها يه بزرگ ديگه هم ترجيحا گفتم باشه .
۲. چهار پست در يه روز ركوردي بود براي خودم !!!!!


برچسب‌ها: بازی, کودک دو تا سه سال
+ نوشته شده در  ۱۳۹۲/۰۴/۱۸ساعت 15  توسط مریم  | 


من سعي خودم رو ميكنم محمد به مسواك زدن عادت كنه! دلم ميخواد شب ميخوابه عذاب وجدان مسواك نزدن رو داشته باشه.
راهكار هم داشتم براي علاقه مند كردنش به مسواك ولي احساس ميكنم داره كم كم عادي ميشه (!!!).
حالا بيايد راهكارهامون رو در اختيار هم بذاريم !

پ.ن: در اسرع وقت راهكارهاي خودم رو ميذارم (اگه به درد بخور باشه!!)
بعد نوشت: راهكارهاي من در ادامه مطلب.


ادامه مطلب
+ نوشته شده در  ۱۳۹۲/۰۴/۱۸ساعت 15  توسط مریم  | 


نگين مهربانم :)
يك سال و ۹ ماه مادرانگي ات مبارك.

 

كنار هم نبوديم كه يكسالگي مهدي را با هم جشن بگيريم! ولي ...
فقط جسممان كنار هم نيست همين!

 

پ.ن: جواب ايميلمو كه ندادي گفتم اينطوري شرمنده ات كنم !

+ نوشته شده در  ۱۳۹۲/۰۴/۱۸ساعت 15  توسط مریم  | 


مادر بزرگم (خدا رحمتشون كنه) يه جمله ي خوب ميگفتن (البته به درد مادرهاي خونسردي مثل من ميخوره) اينكه؛ بچه گريه كنه بهتر از اينه كه مادر بچه گريه كنه!! حالا گاهي اوقات بوي خطر به مشامم ميرسه ياد اين جمله اشون مي افتم و سعي ميكنم قدري استرس به خودم وارد كنم !!

+ نوشته شده در  ۱۳۹۲/۰۴/۱۸ساعت 15  توسط مریم  | 


تجربه نوشت: خيلي از دوستان براي مشكل گاز گرفتن محمد بي محلي رو پيشنهاد دادن ولي من چون واقعا جاييكه گاز ميگرفت حساس بود نميتونستم جيغ نزنم! ولي يه مدت تلاش كردم جيغ نزنم و انگار نه انگار كه داره چيكار ميكنه! و واقعا تاثير داشت و ديگه تركش كرد! در نتيجه بي محلي كامله كامل خيلي خوب جواب ميده!


برچسب‌ها: کودک دو ساله
+ نوشته شده در  ۱۳۹۲/۰۴/۰۸ساعت 12  توسط مریم  | 


پدرشوهر گرامي وقتي آقاي همسر كوچك بوده (البته بزرگتر از الان محمد بوده) رفتن آموزش نظامي، آقاي همسر هييچچچچ سراغي از پدر نميگيره! حالا حكايت محمد ما شده است! از وقتي آمده ايم خانه ي باباحميد، آقاي پدر براي محمد به خاطره ها سپرده شده است !! البته اين را هم بگويم دو سه روزي كه خانه ي خودمان بوديم اوضاع اينطوري نبود، جايمان را كه عوض كرديم تاثير زيادي داشت!

پ.ن: اينجا كمتر ميتونم پاي اينترنت بشينم، جواب كامنت كمتر ميدم مگر اينكه سوالي باشه :)

+ نوشته شده در  ۱۳۹۲/۰۴/۰۸ساعت 12  توسط مریم  | 

سر صبحانه نشستیم محمد میخواد خودش تخم مرغش رو با کارد دو نصف کنه، نصفش که کرد بهش میگم حالا بده به من برات تیکه اش کنم، تخم مرغ رو میده کارد رو نمیده میگم کارد رو بده که بتونم از پوست درش بیارم (حواسم نبود با دست هم میشه پوستو در بیارم) میگه با دست بکن میگم با دست که نمیشه میگه: یه کم تلاش کن میتونی !!! بعد دیدم اها راستی با دست هم میشه و تلاش کردم و شد :دی !!!!

+ نوشته شده در  ۱۳۹۲/۰۴/۰۱ساعت 1  توسط مریم  | 

امشب دوستام مهمونم بودن، یکیشون قصد حاملگی داره، داشت درباره سیسمونی اطلاعات میگرفت. بهش گفتم ببین کریر مثلا برای خود من ۳-۴ ماه اول قابل استفاده بود دییگه بعدش استفاده نکردم ببین فلان دوستمون اگه داره ازش بگیر و بعد دوباره بهش پس بده بهم میگه: نه زشته!

کاش فرهنگ استفاده از وسایل هم دیگه تو ایران جا میافتاد. واقها چه اشکال داره من از کریر اون یکی استفاده کنم دوست من از کالسکه من استفاده کنه چرا واقعا فکر مینیم این چیزها زشته؟

مثلا خود ما یه ساک حمل کودک و یه ساک دیگه داریم که مال پسرعموم بوده، دخترعموم استفاده کرده، من و داداشم استفاده کردیم، دختر/پسر عمه هام استفاده کردم، محمد استفاده کرد حالام دادیمش یکی دیگه!سن ساک ها رو بگم سرتون سوت میکشه!!! ۳۴ سال!!!! البته مارک ساک بسیار تا بسیار خوب بود که اینقدر دوام کرده و آخ نگفته!

کاش رسم baby shower (میتونید قدری درباره اش اینجا بخونید) تو ایران هم بود. حداقل همه ی کادوهاییکه برای زایمان می آورن به درد میخوره! حیف که ایرانی ها میگن: وای خدا مرگم به بقیه بگیم برامون سیسمونی بخرن؟!!!


یک کم بیشتر درباره اش فکر کنیم.

+ نوشته شده در  ۱۳۹۲/۰۴/۰۱ساعت 0  توسط مریم  |